کنکور
دیشب محمد آمده بود تو اتاق من و داشتیم فوتبال می دیدیم. نیمه اول که تموم شد پا شد بره بخوابه. بهش گفتم کامپیوتر رو خاموش کن!
اومد یه نگاهی به کیبورد انداخت و گفت:
اه! حامد، من یک ساله دست به کامپوتر نزدم!!!
فردا دیگه انشاا..تموم می شه!
نوه های حاج میزعلی
دیشب محمد آمده بود تو اتاق من و داشتیم فوتبال می دیدیم. نیمه اول که تموم شد پا شد بره بخوابه. بهش گفتم کامپیوتر رو خاموش کن!
اومد یه نگاهی به کیبورد انداخت و گفت:
اه! حامد، من یک ساله دست به کامپوتر نزدم!!!
فردا دیگه انشاا..تموم می شه!
قصه این بلاگ از آنجا آغاز گشت که، در بلاد طهران قومی بودند منتسب به حاج میرزا علی، که جوانان این قوم پاتوقی داشتند مسنجریه نام، که نیمی از عمر خود در آنجا گذراندی و پول خود را صرف گفتمان با غربا کردندی و چراغ خود همیشه روشن نگاه داشتندی. بعض دگر از این جوانان شیدا بودی و سر در دانشگاه داشتی و قصد بیرون شدن از آن ندارندی! و بعض دگر در کار هک بودی و E-mail دگران ترکاندی و مورد لعن و نفرین قربانیانش بودی و قس علی هذه... در میان این جوانان، جوانی بود دموکراسی صورت و دیکتاتور سیرت! حامد ابن مسعود نام، که چراغ خود در مسنجریه خاموش نگاه داشتی و ساعتها وب گردی کردی و سرچ کردی و پول تلیفون را به ثریا رساندی. ابن مسعود روزی در وب گردیهایش به بلاد "بلاغ اسپوتیه" رسید و انگشت به دهان ماند از عجایب این بلاگ و در فکر افتاد که جوانان قوم را که سالی به دوازده ماه از هم خبر نداشتندی و دور از هم بودندی را در "بلاغ اسپوتیه" جمع کردی و آنان را استاد نمایندی. پس جوانان قوم دعوت کردی به ساخت منزلگهی بس نکو در بلاغ اسپوتیه، باشد که از قـِـبل آن یک دگر را بیشتر بینندی و منزلگه را به دستخط خود مزین کنندی و روح مرحوم جد خود را بدین طریق شاد نمایندی . و تو، ایزد دانا و توانا را چگونه دیدی، شاید از قـِـبل این بلاگ به شهرت رسیدندی و چیزی شدندی .
No comments:
Post a Comment