نگاه
مثل هر روز رفتم سرِ جای همیشگی ، سرِ جایی که دارم یه چند وقتی میرم ،،، از خیابون اصلی که گذشتی باید بدش بری توی یه کوچه فرعی ، یه کم که بدش پیاده رفتی میرسی به یه پارک کوچیک ، جای همیشگی یه من روبروی پارک روی یه نیمکتِ ؛ دیروز هم مثل همیشه سره موقع رفته بودم اما اون نبودش ، فکر کنم این دفعه هم از بس حول شده بودم زود رفته بودم . با اینکه ناراحت بودم اما ته دلم خوشحال بود , خودم هم نمی دونم چرا ! ، بقیه یه آدم ها که همیشه میدیدم بودن اما اون هنوز ناومده بودش ، دلم شروع کرده بود به شورزدن همینجوری یه دفعه ، آخه اون همیشه به موقع می اومدش ، تو همین فکر را بودم که دیدم یه دفعه اومدش ؛ وقتی دیدمش دلم ریخت، اونم اومد جلو من نشست ، سرم رو انداخته بودم پایین به یه جای دیگه نگاه می کردم ؛ تا سرمُ می آوردم بالا بهش نگاه کنم ببینم کجا رو نگاه می کنه بیشتر حول میشدم مجبور میشدم نگاهمُ به یه چیزه دیگه متوجه کنم ، اونم اولش نفس نفس میزدش معلوم بودش تند تند اومده تا اینجا ؛ سرمُ با دفتره جلوم گرم کرده بودم اما بازم قلبم تند تند میزدش پاهام دیگه داشتن می لرزیدن ، تا اینکه یه دفعه صدام کردش ..... بابا سره کلاس تمرن ریاضی بودم از 6 تا تمرین 1 دونه داشتم ، ( هر سوال یه آدم می بره پا تخته )
»-»-» بنظرین همگی «-«-«
No comments:
Post a Comment